خبر صافی خادم حضرت هادی(علیهالسلام)و مسافرت به مشهد
خادم گوید: بیرون آمدم و انگشتری که حضرت فرموده بود تهیه کردم، سپس خدمت ایشان بازگشتم که برای سفرم با آن جناب وداع کنم، چون وداع کردم و دور شدم، دستور داد مرا برگردانند، وقتی برگشتم فرمود: ای صافی؛ عرض کردم: لبّیک ای آقای من؛ فرمود: انگشتر فیروزه هم باید همراه داشته باشی، زیرا میان طوس و نیشابور شیری به تو برخواهد خورد که قافله را از ادامه سفر منع خواهد کرد، تو پیش برو و این انگشتر را به شیر نشان بده و بگو مولای من میگوید از راه دور شو؛ باید بر یک طرف نگین فیروزه «اللّٰهُ الْمَلِکُ» و بر طرف دیگرش «الْمُلْکُ لِلّٰهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» نقش کنی، زیرا نقش انگشتر فیروزه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) «اللّٰهُ الْمَلِکُ» بود، چون خلافت به آن حضرت برگشت «الْمُلْکُ لِلّٰهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» را نقش کرد و چنین نگینی انسان را از حیوانات درنده امان میبخشد و در جنگها باعث پیروزی میشود. صافی میگوید: به سفر رفتم، به خدا سوگند، در همان مکان که حضرت فرموده بود شیر بر سر راه آمد و آنچه فرموده بود انجام دادم، شیر برگشت، چون از زیارت بازگشتم، آنچه اتفاق افتاده بود خدمت آن حضرت عرض کردم، فرمودند: یک چیز ماند که نگفتی، اگر میخواهی من بگویم، گفتم: آقای من شاید فراموش کرده باشم، فرمود: شبی در طوس، شب را نزدیک قبر شریف به سر میبردی، گروهی از جنّیان به زیارت قبر آن حضرت آمده بودند، آن نگین را در دست تو دیدند و نقش آن را خواندند، پس آن را از دستت بیرون آوردند و به نزد بیماری که داشتند بردند، انگشتر را در آبی شسته و آن آب را به بیمار خود دادند، بیمارشان سالم شد، انگشتر را برگرداندند، درحالیکه تو در دست راست داشتی، آنان در دست چپ تو کردند، تو از این امر بسیار تعجّب کردی و سببش را ندانستی، آنگاه نزدیک سر خود یاقوتی یافتی و آن را برداشتی، اکنون همراه توست؛ آن را به بازار ببر که به هشتاد اشرفی خواهی فروخت و این یاقوت هدیه آن جنّیان است که برای تو آورده بودند، خادم میگوید: یاقوت را به بازار بردم و به هشتاد اشرفی فروختم همانطور که آقایم فرموده بود.